من و تو

:(

1393/2/18 9:44
نویسنده : رها
270 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز سیامک ظهر رفته بود خونه مامانم تا دستگاه ساندویج میکرمون و بگیره و بهم زنگ زده که رها شب بیا اینجا
منم بهش گفتم نه سیام میخوام برم خونه ، ظرفا مونده باید بشورم و دیگه هیچی نگفت 
بعد 
 افسانه زنگ زد و  گفت که دست رضا _ داداشم مو برداشته 
سیام تا این و سنید گفت رها شب میام دنبالت بریم یه سر به مریض بزنیم راضی و اون لحظه من عصبانی که دلم نمیخواست برم یکم غر زدم و سیامک اما گفت که باید بریم و نریم زشت میشه و ازین حرفا 

آخه یکی نیست بگه ، چرا زشت میشه 
مگه داداشه من نیست 
دلم نمیخواد بریم ، اصلا بذار ناراحت شه خطا
به هر حال ، تنها کاری که تونستم بکنم این بود که بگم واسه شام نریم تا نیم ساعته یه سر بهشون بزنیم و بر گردیم 

ساعت 10 سیام اومد خونه و تا ده و نیم یه شام خوردیم و تا حرکت کنیم و یه بستنی واسه اونجا بخریم و برسیم شد یازده 
من دیگه داشتم میمردم از خستگی که دیگه انقد خمیازه کشیدم تا نزدیک ساعت 12 رضایت داد بریم خونه 

تو راه رفتن به خونه 
سیامک دید که چراقای خونه مادر شوهریم روشنه و بهم گفت که مریم هنوز نرفته و اونجاست 
انقد میچسبه الان بری یه چای اونجا بخوری 
من و میگی ی ی ی ی یعصبانیدلم میخواست .............. عصبانی

فک میکنم زیاده روی های سیام باعث میشه کلا من از مهمونی رفتن بیافتم و حساس شم و نخوام که جایی برم 
واقعا این واسم مشکل شده 
نمیدونم چی کار کنم که بتونم تعادل و نگه دارم 

 

پسندها (1)

نظرات (5)

مامان نگار
18 اردیبهشت 93 10:45
وای رها درکت می کنم منم این هفته همش از شنبه تا امروز که پنج شنبه اس همش از آزمایشگاه اومدم و رفتیم مطب دکترای مختلف .خونه دیشب که نگاه می کردم انگار منفجر شده بود
رها
پاسخ
امروز میخوام برم خونه و مرتب کنم که زنگ زده شب یا ... بیان خونمون یا ما بریم اونجا یکی نیست بگه بسسه تو رو خدا بسسه اصلا دارم حساس میشم میگم کار دارم میگه فردا کارات و بکن میگم فردا فک کردی میشینی خونه فردام میگی خونه مامانت بریم یا مامانم بریم کلی کارام مونده اتاق خوابمون کامل سرامیک نیست و وسطش یکم موکته دادیم بشورنن ، هنوز پهنش نکردیم قراره تردمیل و بیاریم خونه که نیاوردیم وسط اپن و پذیرایی یه جا سنگ میخواد که هنوز نزده دستگیره درامون وصل نیست پریز اتاق خوابمون وصل نیست پرده میخواد بیاد که نیومده دکور خونه باید عوض شه چون درست نیست من نمیتونم تنهایی بعد میگه بریم اونجا - اینجا
مامان ستاره
19 اردیبهشت 93 12:04
با این همه کار حق میدم که حوصله مهمونی نداشته باشی و لی در مواقع بیکاری حال میده مهمونی ... من خودم عاشق مهمونی ام و بیرون رفتن ولی در صورتی که کاری خونه نداشته باشم ...
رها
پاسخ
آره من مهمونی رفتن و دوس دارم ولی به قوله تو وقتی که کاری نداشته باشم
مامان نگار
20 اردیبهشت 93 7:55
عیب نداره رها جون .همسرت تو اون مدتی که خونه خانواده اش بوده به تو جمع بودن عادت کرده .احتمالا کم کم بهتر میشه .از امروز شروع کن روزی یک ساعت از روز قبل بیشتر تو خونه نگه دارش .کم کم یعادت می کنه .مردا همه همینجورن .یه جورایی هم داره اینجو ری از کار کردن فرار می کنه .نمیاد خونه فکر می کنه فرجی میشه .اما نمی دونه آش کشک خاله اس امروز نخوره فردا پاشه .بابای نگار که اینحوریه آقا سیام رو نمی دونم
رها
پاسخ
مریمی فعلا با هم حرف زدیم که یکم همدیگرو مراعات کنیم من کمتر غر بزنم و اونم یکم بیشتر واسم وقت بذاره الان ما تو مرحله آزمون و خطا هستیم تا ببینیم چی میشه
مامان آیسو وآیسا
20 اردیبهشت 93 20:01
وای چه روزهای پر مهمونی وپر گشت وگذاری رها جون شما بشین تو خونهات پای خونه زندگیت دوستم
رها
پاسخ
بعله الان نشستیم عطرایی سیامک دو روزه گوش شیطون کر دیگه نمیگه بریم جایی به لطف خدااااااااا
مامان آنيسا
20 اردیبهشت 93 21:02
فک کنم اشتباه ژنتیکی شده رها آقا سیام به جای اینکه مرد میش باید زن میشد آخه خانوما خیلی دوست دارن همیشه بگردن
رها
پاسخ
نه بابا سیام کلا به رفت و آمد خونوادگی و این رسم و رسومات و خیلی اهمیت میده همیشه هم از تنهایی متنفره واسه همینه که خونه بند نمیشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و تو می باشد